داستانک
10 دی 1403
به تلفنِ مادرشم احترام میذاشت! حتی همان چند روزی که دکتر استراحت مطلق تجویز کرده بود هر بار مادرش تماس میگرفت، حالت حمید عوض میشد، کاملاً مؤدبانه رفتار میکرد، اگر درازکش بود مینشست، اگر نشسته بود میایستاد. برایم این چیزها عجیب بود، گفتم:… بیشتر »
نظر دهید »