داستانک
08 دی 1403
🏷#داستانک 🔺بیا یه فیلم کوچیک بازی کنیم نامه ای که صاحبخانه به من داد را باز کردم، بوی عطر مهدی به همراه یادِ خاطره آن روز در اتاق پیچید… تازه غروب شده بود و مهدی پس از مدتها خسته و خاک آلود از راه رسید. با همان لباس های خاکی، برای جشن یکی از… بیشتر »
نظر دهید »