احادیث داستانی
⫸ بهشت را برایش ضمانت میکنم
🪶 در حدیثی روایت شده است که:
⪼ [در جنگ خندق،] مشرکان، بیست و چند شب، خندق را در میان گرفته بودند و کسى از آنان از خندق عبور نکرد، بجز عمرو بن عبدِ وَد که اسبش را هى زد و از خندق گذشت و در طرف مدینه قرار گرفت. او به سوى پیامبر خدا (ﷺ) میرفت و میآمد و رجز میخواند و مبارز میطلبید؛ امّا کسى جوابش را نمیداد.
⁘ #پیامبر_اکرم (ﷺ) به یارانش که گرداگردش را گرفته بودند، فرمود:
✧ «کدام یک از شما به جنگ عمرو میرود و من در نزد خداوند، بهشت را برایش ضمانت میکنم؟».
هیچ یک از آنان از ترس عمرو، جواب پیامبر صلی الله علیه و آله را نداد. على بن ابى طالب علیه السلام برخاست. پیامبر (ﷺ) فرمود: «بنشین».
⁘ پیامبر (ﷺ) بار دیگر از یارانش خواست؛ امّا این بار نیز کسى بر نخاست و همگى سرهایشان را به زیر انداخته بودند.
دوباره على بن ابى طالب علیهالسلام برخاست و باز پیامبر (ﷺ) فرمود که بنشیند.
⁘ پیامبر (ﷺ) بار سوم به یارانش فرمود و این بار نیز جز على علیهالسلام، کسى اجابت نکرد.
پس، پیامبر (ﷺ) او را به نزدیک خود، فرا خواند و با دست خویش، دستار بر سرش نهاد و فرمود که به جنگ دشمنش برود و على علیه السلام به سوى او رفت،
و پیامبر خدا (ﷺ) پیوسته میفرمود:
✧ «همۀ ایمان به مبارزه با همۀ شرک رفت».
📚 دانشنامه قرآن و حدیث، ج21 ص346